جدول جو
جدول جو

معنی مشتی گری - جستجوی لغت در جدول جو

مشتی گری(مَ گَ)
مخفف مشهدی گری. لوطی گری. عمل نمودن غنای خود به دیگران با پوشیدن جامه های باب وقت و یا بخشیدن یا خرج کردن مالی در انظار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی آخر مشتی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشتی گیری
تصویر کشتی گیری
کشتی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موذی گری
تصویر موذی گری
حیله گری، بدجنسی، مردم آزاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتی گیر
تصویر کشتی گیر
کسی که کشتی می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
آنکه کشتی گیرد. پهلوان. (ناظم الاطباء). مصطرع. (منتهی الارب) :
جعد او بر پرند کشتی گیر
زلف او بر حریر چوگان باز.
فرخی.
سندروس چهار دانگ و نیم سکنگبین ممزوج با آب سرد خوردن در این باب سخت نافع است کشتی گیران بکار دارند تا عصبهاء ایشان قوی شود و خشک اندام و سبک شوند و نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سرهنگ با سرهنگ و کشتی گیر با کشتی گیر و دبیر با دبیر. (راحه الصدور راوندی). چون خراسان مستخلص شد حکایت کشتی گیران خراسان و عراق پیش او گفتند. (جهانگشای جوینی).
پسر شوخ چشم و کشتی گیر
شوخ چشمی که بگسلد زنجیر.
سعدی.
کنند در عرق خود شناچو کشتی گیر
ز خجلت کف او لعل کان و در عدن.
شفیع اثر (از آنندراج).
مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست
همچو کشتی گیر عریانی سلاح جنگ ماست.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
عمل کشتی گیر. مصارعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آزاردهندگی ورنج رسانندگی. (ناظم الاطباء). و رجوع به موذی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موذی گری
تصویر موذی گری
موتکی موتک گری حیله گری و بد جنسی: (با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارهارا قبضه میکرد) (شام. 66)
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی گرفتن مصارعت: همیشه زور آزمایی و ورزش کشتی گیری کرده... (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی گیر
تصویر کشتی گیر
پهلوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشی گری
تصویر منشی گری
دبیری پناغگری شغل و عمل منشی دبیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی گیر
تصویر کشتی گیر
((کُ))
کسی که کشتی می گیرد، پهلوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
التّدريب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
Instructorship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
rôle d'instructeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شیک پوشی، قشنگ، گفتار و افعال قلندران داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
강사직
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
تربیت کا پیشہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
ตำแหน่งผู้สอน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
kazi ya kufundisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
מִשְׂרַת מַדְרִיךְ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
指導職
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
教练职位
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
প্রশিক্ষকের পদ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
eğitmenlik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
jabatan instruktur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
प्रशिक्षकत्व
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
ruolo di istruttore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
instructeurschap
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
посада інструктора
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
должность инструктора
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
funkcja instruktora
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
Lehrtätigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
cargo de instrutor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مربی گری
تصویر مربی گری
instrucción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی